یک کتاب حال خوبکن و شیرین، با کلی خندهی تضمینی!
راوی داستان، محسن، پسر یک خانواده بجنوردیه که حوادث و ماجراهای خانوادشون رو در زمان جنگ روایت میکنه. روایتی شیرین، نوستالژیک و زندهکننده خاطرات بچگی خیلی از ماها، صد البته بزرگترهای ما که زمان جنگ رو درک کردند.
از همون اول، لهجهی شیرین خراسانی (مشهدی) به دلم نشست، چرا که توی دانشگاه کلی رفیق مشهدی دارم و توی خوابگاه هم با دوتا مشهدی هم اتاقیم. انقدر که لهجه و گویش اینها شیرینه که یادم هست توی یک هفتهای که باهاشون هم اتاق شدم، کم کم من هم لهجه رو به خودم گرفتم مِشَدی حرف میزدم! برای همین، لهجهای که مهرداد صدقی توی کتاب میخواد باهاش حرف بزنه، برای اونایی که مشهدین یا آشنای مشهدی دارن خیلی خیلی شیرین و جذاب خواهد بود.
از همون اول کتاب، خنده رو لبای آدم میشینه. البته خیلی جاها هم طنز کتاب، لوس و بیمزهست اما در کل، شیرینی طعم آبنباتو طنزهای قهقههبنداز کتاب، به بینمکی چندتا طنز بیجای کتاب غلبه داره و خیلی به چشم نمیاد.
مطمئنم شما هم با خوندنش عاشق شخصیت محسن میشید. از بس که این بشر شرّه و هرکاری که بگید از دستش برمیاد! هرکاری! فقط یکیشو میگم؛ انقدر این بشر دهن لقه که قشنگ کلی از داستان رو به دهنلقی این بشر اختصاص دادن.
نکته دیگهای که هرخوانندهای ممکنه تو ذهنش تداعی بشه، اینه که چه خوب میشد اگر تبدیل به فیلمنامه میشد و فیلمش میکردن
درکل، کنار همه کتاباتون، کتاب طنز هم بگیرید، مخصوصا کتابای اقا مهرداد صدقی. هرموقع حالتون گرفته بود، بخونید که غم دنیا رو بشوره ببره.
بخشی از کتاب:
« [در مراسم خواستگاری] ، یک دفعه رنگم پرید! تازه فهمیدم وقتی [محمد] دمِ در پیراهنش را داده توی شلوار، هول شده و یادش رفته زیپ شلوارش را به طور کامل ببندد! اولش توی دلم غشغش خندیدم و نخواستم چیزی بگویم تا بقیه هم مثل اتفاقهای برنامهی «دیدنیها» بخندند؛ ولی چون داداش محمد را دوست داشتم و آنجا هم برخلاف «دیدنیها»، اصلا دیدنی نبود، دلم نیامد! ..... گفتم بروم توی گوشش بگویم؛ ولی در همین لحظه مریم با سینی چایی آمد توی اتاق و اول از همه برای محمد برد. محمد هم برای اینکه چای را بردارد، پاهایش را باز کرد... »